وَإِن يَکَادُ الَّذِينَ کَفَرُوا لَيُزْلِقُونَکَ بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّکْرَ وَيَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ وَمَا هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِّلْعَالَمِينَ

شش ماه بعد از دو سالگی

شش ماه بعد از دو سالگی

از آخرین نوشته ام 8 ماه میگذره

چقده دیر آپدیت کردم نه مامان جون-

اردیبهشت 94 دغدغه ام پوشکت بود که خیلی ساده گذاشتی کنار خیلی آقایی کردی و اذیتم نکردی البته هنوزم با جیشت مشکل داری چون از توالت رفتن خوشت نمیاد و تا میتونی و دردش واست قابل تحمله نگه اش میداری-

11 خرداد دومین سال زندگیت هم یه جشن خودمونی گرفتم ولی سال دیگه بزرگترش میکنم اینقده ذوق تولد داری .سال دیگه رو مطمئنم واسه تولدت کولاک میکنی تا یه کیک میبینی شروع مکنی به شعر تولد خوندن .میچرخی و شعر میخونی

کلی بزرگ شدی و حرف میزنی میشه گفت در حد خیلی زیاد حرف میزنی و همه عاشق این حرف زدنتن.. یه چندماهی بود هر موقع وارد خونه کسی میشدی یاالله میگفتی و سلام میکردی ولی الانه دیگه به زور یه سلام میکنی

یه چند تا فحش احمق بیشعور عوضی یاد گرفتی و امون نمیدی خدا نکنه یه چیز بر خلاف میلت باشه نگاه نمیکنی طرفت کیه و بهش فحش میدی مخصوصا اگه خواسته باشن زورکی ازت بوس بگیرن ، بعضی وقتا کلّی خجالت میکشم . چند دفه همساییه رباب رو فحش دادی آخه خیلی دوست داره میبینتت حتما باید ببوستت، آقا جونا و مامانی ها رو که دیگه شمارش ندارم بس بهشون فحش دادی . ولی ناراحت نمیشن ها  به کسی نگی فحشات هم قشنگن

یاد گرفتی اگه از کسی ناراحت شی در حد کم بهش میگی از خونه بیرونت کنم؟ البته دیگه اینو به شوخی میگی، روزی دوسه بار دس منو میگیری و از خونه بیرونم میکنی ولی تا دم در نرسیده میگی بیرونت نمیکنم من دیوونه این کارای بامزه اتم

دوتا شعر کامل یاد گرفتی و یه دوسه تایی شعر دست و پا شکسته که باید کمکت کنیم بخونی

نوحه و روضه میخونی طرفت هم هر کی باشه باید زورکی گریه کنه وای که چقد قشنگ میخونی

اینجا رو خالی میذارم که لینکش رو بگیری الان آماده نیس

محرم امسال گفتم دیگه پیش من نیستی واسه مراسمات ولی بازم پیش آقاجون نرفتی (توی مسجد رو میگم مامان جون) البته مجید خان ماهم زیاد تلاش نمیکرد که پیشش بمونی . شبای اول محرم حتی به من اجازه نمیدادی بشینم مسجد البته دیگه عادت کردی

امیر حسین (داداش علی آقا ) یکی از دوستاته که باهاش خیلی دوس داری بازی کنی و اصلاً دعواتون نمیشه ولی با علی و مهدی و مصطفی حتماً توی بازی یه چند دفه بزن و بکوب دارین ولی با این حال تا میگم بریم پیششون از ذوق نمیدونی چیکار بکنی

این روزا که هوا سرده بیشتر توی خونه ای و باهم بازی میکنیم . دوتا ماشین بزرگ داری یکیش مال منه یکیش مال تو و سوار میشیم و به دشمنا با تفنگات شلیک میکنیم وای خدای من اصلاً انرژیم مث تو نیس شده 3 ساعت بازی میکنی و خسته نمیشی جالبش اینجاست که اجازه ندارم کارامو انجام بدم . یکی دیگه از بازی هاتم اینه که تمام قابلمه ها و وسایل برقی رو دورت میچینی  و خونه درست میکنی یا با خودت و یا با من بازی میکنی هی چایی میریزی و غذا میپزی ظرف میشوری اوووووووه کجاشو دیدی واسه خودت کد بانو ای

بذار از مریضی هات هم بگم که پدرمو در آوردی که تمومی نداره یعنی از اول سال تحویل 94 که مریض بودی همچنان ادامه داره مریضی پشت مریضی دو سه هفته اول سال 94 تب میکردی و تمام دهنت چرکی شده بود باز خوب شدی و بعد یه هفته سرما خوردگیت شروع شد فصل سرما که تموم شد توی مسافرت اسهال استفراغ بودی ، حالا هم که هوا دوباره سرد شده سرماخوردگی پشت سر هم وای که چقد سخته یعنی این آب مماغت اعصابت رو خورد کرده همین که سرما میخوری شروع میکنه ، تو هم که حساس هنوز نیومده میگی دماغم

از مسافرت سال 94 دوس ندارم چیزی بگم که داغون شدی از اول  مسافرت مریض بودی تا یه هفته بعد که اومدیم خونه کار به بیمارستان کشید یه شب هم بستری بودی آب میخوردی بالا می آوردی . مریضیت روزای اول خفیف بود که کسی متوجه نمیشد ولی من میفهمیدم که یه چیزت هست. از آب دریا بازم میترسیدی ولی شدتش کم بود میرفتی توی آب حتما باید بغل یکی میچسبیدی تا صدات درنیاد . اونجا هم که حال و روزت رو من میفهمیدم خیلی واسم زجر آور بود

 

الان ساعت 4 صبحه که واست مینویسم . دیروز دکتر بودیم خروسک گرفتی دوتا آمپول خوردی یکی رو مامانی بهت تزریق کرد آخ که جیگرم کباب میشد وقتی اشکات میریخت .آقاجون امشب شیفته دایی حسین اینجاست از ساعت 2 بیدارم گفتم واست یه چیزای بنویسم شاید یادگاری های خوبی بشه واست

خیلی دوست دارم نفس



نظرات شما عزیزان:

خاله زکی
ساعت20:23---22 آذر 1394
عزیز خاله مشالله

عمه
ساعت16:11---5 آذر 1394
دور بگردم طلایی.
نمیدونی که چقدر بلایی.جیگری.اونقدر قشنگ و واضح حرف میزنی که نگو و نپرس همه کلمه ها و اصطلاحات و میفهمی و استفاده میکنی.خیلی برام جالبه اینقدر قلنبه سلمبه حرف میزنی.همیشه پشت تلفن که باهات حرف میزنم میگی (قطع کن الان میام پیشت)


محمدامین آریایی نیک
ساعت4:43---3 آذر 1394
سلام داشتم توی وبلاگ های به روز شده لوکس بلاگ میگشتم که برخوردم به این وب که خب چون موضوعش برام جالب بود کلیک کردم وقتی واردش شدم با هیجان تمام قسمتارو دیدم خیلی برام جالبه که این ایده بوجود اومده اینشالله همیشه شاد و خرم باشید از طرف منم پسر کوچولوتونو ببوسید خیلی نازه مشتاقانه مطالب اینجارو دنبال میکنم الانم ساعت 4 هست که اخرین مطلبتون منتشر شده و من خوندمش.انشالله 1000 سال در کنار مامان و باباش شاد و سر زنده باشه.ان شاالله اینجا یه روزی به یه سایت بزرگ خاطره تبدیل بشه...با اجازه شما من اون عکس فوتوشاپی که درست کرده بودید رو دانلود کردم یادگاری بمونه.ممنون از زحمتای تمامی مادرای عزیز و گل کشورمون ایران.خسته نباشید

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نمايش باکس نظرات
بستن باکس نظرات